راوی فتح
شرهانی
شرهانی
باور کنید بدون هماهنگی قبلی بود
طلائیه
نماد کابالا (شیطان پرسی) بر مزار شهدا
راوی فتح
شرهانی
شرهانی
باور کنید بدون هماهنگی قبلی بود
طلائیه
نماد کابالا (شیطان پرسی) بر مزار شهدا
برای هر وبلاگ نویس ارزشی لازمه حداقل یکبار از مناطق جنگی بازدید کنه تا به رسالتی که امام بر دوش او نهاده عمل کنه،امام در این باره می فرمایید:
اینجانب به نویسندگان و گویندگان و تحلیلگران و نقاشان و همهی هنرمندان پیشنهاد میکنم تا همیشه به خصوص در این هفته (دفاع مقدس) آنچه در توان دارند در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم به این سلحشوران عظمتآفرین و ملت ایران و اسلام بزرگ نمایند، و بدین ترتیب به گوشهای از وظیفه اسلامی، انسانی، ملی، میهنی خود عمل نمایند.
دفاع مقدس در کلام امام جلیل قدر
”اینکه میبینید عراق به ایران حمله میکند، علتش گرفتن چهار وجب خاک نیست، بلکه علت اصلی آن ترس آنها از حکومت اسلامی و اتحاد اسلامی است.” (صحیفه امام، ج15، ص5)
“جنگ هم یک مسالهای بود که انسان خیال میکرد بسیار مهم است، لکن معلوم شد که منافعش بیشتر از ضررهایش بود. آن انسجامیکه در اثر جنگ بین همه قشرهای مردم پیدا شد و آن معنای روحانی و معنوی که در خود سربازان ارتش و ژاندارمری و سپا پاسداران به نمایش گذاشته شد و آن روح تعاونی که در همه ملت از زن و مرد در سرتاسر کشور تحقق پیدا کرد، به دنیا فهماند که این مساله ای که در ایران است با همه مسائل جداست.” (صحیفه نور، ج16ص19)
“جرم واقعی ما از دید جهانخواران و متجاوزان، دفاع از اسلام و رسمیت دادن به حکومت جمهوری اسلامی به جای نظام طاغوت ستمشاهی است.” (صحیفه نور، ج20، ص116)
"این جنگ، جنگ اعتقاداست، جنگ ارزشهای اعتقادی – انقلابی و ما در مقابل ظلم ایستاده ایم." (صحیفه نور، ج15، ص229)
"ایران برای خدا قیام کرده است، برای خدا ادامه میدهد و جز دفاع، جنگ ابتدائی با هیچ کس نخواهد کرد." (صحیفه نور،ج16، ص68)
شلمچه
شلمچه
دوکوهه
شلمچه
شرهانی
طلائیه
دوکوهه
شرهانی
هویزه
شرهانی
... جریان ساندیس از ابتدای اردو با بچه ها بود، شاید میشه گفت با اونا منزوج شده بود. به هر حال ..
که آخرشم کار دست ما داد، فقط ما نه بلکه همه !
ماجرا از اونجایی شروع شد که توی اردوگاه (فکر کنم میثاق) اهواز، آقایون هوس خوردن ساندیس بهشون دست داد، خوب یکی بانی شد و برای همه ساندیس خرید و از اونجایی هم که با اردوگاه خانوما فاصله زیاد بود، لذا برای اونا نخرید و نصیبشان نشد !D:
از قضا فردای اون شب عکسهای مربوط به ساندیس خوری آقایون لو رفت !!! که البته عمدی نبود و خیلی تصادفی شد ...
یه پرانتز اینجا باز کنم - یکی خانوما روز قبل توی دهلاویه همه رو بستنی مهمون کرد، که البته فکر کنم به دلیل عدم اطلاع رسانی به آقایون کسی متوجه نشد! - پرانتز بسته.
به غیر از ساندیس خوری آقایون، صبح بعد از دهلاویه (هویزه) یکی آقایون به خاطر گرفتن معافیت سربازی به آقایون بستی داد ولی خانوما ....
که با لو رفتن بستی هویزه و ساندیس اهواز دیگه خانوما تاب نیاوردن و آقایونو تحریم و تهدید کردند که مِن بعد هر چیزی که خریدند، فقط برای خودشون می خرند و به آقایون نمی دن!
راستی اینو یادم رفت بگم که خانوما از رانیهای توی اروندکنار هم محروم مونده بودند!!!!!
و این باعث شد به ما(من و ابوالفضل و مهدی) که رابط و واسط آقایون و خانوما بودیم به دید دو رو یا بهتر بگم دو وَر(یعنی هم این وَری و هم اون وَری) نگاه بشه، اونم تو دل ...، یعنی اتوبوس خانوما !
لذا طبق این تحریم آقایون از چیپس و بستنی خرم آباد محروم محروم محروم شدند .
ما هم از اونجایی که دوست نداشتیم نزاعی بین این دو اتوبوس در بگیره و میخواستیم جلوی یه اختلاف حتمی رو بگیریم، مجبور بودیم، هم دست آقایون رو کوتاه نکنیم و هم دست خانوما رو !!!!
پ ن 1: اگه اطلاع رسانی به موقع و درست صورت میگرفت، حتما چنین نمیشد.
پ ن 2: با نگفتن بعضی چیزا و راز دار موندن، میتوان از بروز برخی اختلافات جلوگیری نمود.
پ ن 3: اصلا ما که برای خوردن و این چیزا اونجا نرفته بودیم، هدفمون چیز دیگهای بود !!
پ ن 4: عکسای ساندیس خوری و ... رو هرکی داره برام بفرسته تا بزارم.
سلام شهدا
سلام دو کوهه
سلام کرخه
سلام شلمچه
سلام طلائیه
سلام فکه
سلام هویزه
و سلام اروند
و سلام بر دوستان خفته در خاکهای شما ، سید اصغر ، کریم ، جعفر ، سعید و .....
چند روز است که برگشم ، اما هنوز انگار که برنگشتم ، هنوز گیج و ماتم .
هر روز میام و دست نوشته بچه های همسفر رو می خونم و چه زیبا می نویسند ، نه چه زیبا درک کردند کجا بودند.
وا اسفا بر من ، چه می گویم ، کی بیدار می شوم ، کی متوجه می شوم چه خسرانی کردم ؟
و کی از بار شرمندگی در مقابل شهدا آب خواهم شد و به زمین رملی فکه فرو خواهم رفت .....؟
خوشا بحال شما نسل سومی ها و چهارمی ها که چه صفائی میکنید با شهدا در عالم مجازی که به حق اگر بودید در دوران حقیقی خود چونان شهدا شمع محفل تاریخ بودید .
یا علی تا بعد و دلخونی دیگر .
آن گاه که از قعر زمین به اوج آسمان ها دعوت می شوی جایی برای تصمیم گرفتن نمی ماند.
فقط می توانی چشمانت را ببندی و زیر لب زمزمه کنی:
لبیک جانا، لبیک
من آمدم پذیرایم باش...
ساعت صفر بامداد به وقت جمکران !
کودکی که در صحن مسجد، خیره به گنجشک ها پروازشان را می نگرد، گویی چیزی را به یاد آورده.
دستانش را به سمت پرنده ها گرفته، التماسشان می کند:
یاد روزی که پرنده بودم...
دل اسیر خاک، زنجیر اسارت بر پایم بسته، توان برخاستن ندارم، در حسرت پرواز به سر می برم
به دیار پرستوها قدم می گذارم، باشد که از دمِ مسیحائیشان زنده گردم
به راستی چه زیبا فرمود:
هاجروا من الدنیا و مافیها *
...
رهاورد سفرم چه بود؟ !
*مجمع الزوائد و کنزالعمال، ج 3
همه از حس و حال معنوی مناطق می گن...بذارید یه کمی هم درد و دل کنم...راستش خیلی از مناطق حال و هوای نمایشگاه دفاع مقدس داشت...با اون باندهای کذایی و صحنه های مزین شده، نمی شد به راحتی تمرکز گرفت...حتما باید پای صحبت های راوی یا ناله های زیارت عاشورا می نشستی تا یه ذره چشمات خیس می شدن...حالا اشک برای چه؟ خدا می داند!...حتی یه وقت که از جمع فرار می کردی و تو یه سنگری می نشستی تا یه خورده، دور از چشم بقیه خاک بازی کنی، می دیدی شصت نفر مشغول تنظیم لنز دوربین هاشونن تا از لحظات معنوی!!! شما عکس بگیرن...
فتح المبین و فکه و دهلاویه و بالاخره هویزه که از بس سرگرم شهدا شده بودیم، فراموش کردیم شب جمعه است و شاید آقا فردا بیان...
- قرار بود درس انتظار را تمرین کنی...یادت که نرفته است؟
علی علی...