سفارش تبلیغ
صبا ویژن


   هم بازی
   نوشته شده توسط :مهدیه در 88/12/27 - 12:0 ع

توی این اردو یک همسفر داشتم که همش بهم می گفت : تو خسته نمی شی اینقدر حرف می زنی ؟  و از اونجایی که این همسفر ما کل زمان های توی اتوبوس رو  مشغول استراحت بود ! و از اونجاتر که من اصن نمتونم تو اتوبوس استراحت کنم ! و نمیشه هم خب حرف نزد ، مجبور بودم یه هم زبون ، هم صحبت و هم راه دیگه بیایم ...
و اینجوری شد که کوثر خانم شد هم بازی من


چه بازی ها که مجبور نشدیم انجام بدیم و چه شعر ها که مجبورمون نکرد بخونیم . جاتون خالی یه کتاب داستان هم داشت که هرچی می خوندی تموم نمی شد  دروغ چرا ؟! دو بار هم خودمو زدم به خواب که نگه : خاله بیا گل یا پوچ
خلاصه اینکه بسیااااااااااااار دختر شیرین زبون و با محبتی بود . برعکس داداش کوچیکه ی من که خوراکیاشو به هیشکی نمیده ، کوثر هرچی که داشت قسمت می کرد (اینشو من خیلی دوس داشتم )

* طلبه ی ونوسی ! حسش نبود یه عکس دیگه بردارم و حجمشو کم کنم و اپ کنم و اینا ... عکس شما رو گذاشتم





  • کلمات کلیدی :
  • ... نظر ...