حالا ولی فرق دارد ! من با دلم نرفتم ... من نفهمیدم این ها که می نشینند روی این خاک و بلند بلند گریه می کنند ، چه دیده اند ؟! من نفهمیدم دختر جوانی که خاک را بو میکرد و خدا را فریاد می زد ، چه می خواست ؟! ... من نفهمیدم اویی که روی خاک طلاییه ، همانجا که بهش می گویند سه راهی شهادت نشسته بود و به دور دست ها نگاه می کرد ، برای چه اشک می ریخت ؟! خیلی چیزها را نفهمیدم ...
هنوز هم خیلی حرف ها را نمی فهمم ...