اگه می دونستم با یه قرار کشک بادمجون و قلیون دو سیب، کرور کرور توفیق پیدا میشه تا بعد از مدت ها لاف انقلابی بودن، طلسم جنوب نرفتنم شکسته بشه، زود تر از اینا با امین مجد قرار می ذاشتم... بالاخره شهدا دست همه رو می گیرن و دعوت می کنن...عده ای از مسجد و روضه و گلزار شهدا و اینا...و عده ای هم از پای زبون اصلی های هالیوود و راک و رپ و منقل و الخ*...به هر حال رفتیم...اما نه اون جور که دلم می خواست...اون موقعی که تصمیم گرفتم بیام، خیال می کردم با یه دست لباس ساده می رم و خودمو یه جورایی گم و گور می کنم...اما نمی دونم چی شد که قرار شد معمم بیام... معمم اومدن یعنی...ولش کن...یعنی این قضیه رو کسی جز پرویز پرستویی نمی فهمه...!
- تو را به کربلا خوانده اند، کربلایی که خون می خواهد...آماده ای؟
علی علی...
---------------------------------
* البته این موارد ربطی به نویسنده ندارد!