از معراج شهدای اهواز (شهید محمودوند) برمی گشتیم. یه مسافر جامونده از کاروان، همسفرمون شد! یه روحانی با حال که البته مدام تأکید می کرد حال نداره! و سرش درد می کنه ولی نمی دونم چه قدرت عجیبی در وجود این برادران روحانی وجود داره که حتی وقتی حال ندران هم می تونن دوساعت تمام حرف بزنن؟! خلاصه از هر دری گفت و گفت. از احکام شرعی گرفته تا پرداختن منظوم به احوالات قشر مقدس زن ذلیل! و این وسط فهموندن اینکه ماها کی هستیم و وبلاگ چیه و وبلاگ نویس دیگه چه صیغه ایه ماجراها داشت و با مزه وقتی بود که وسط این که ما داشتیم خودمون رو می کشتیم و می خواستیم به ساده ترین صورت ممکن هویت خودمون رو ابراز کنیم کوثر کوچولو پرید وسط حرف همه و خطاب به روحانی عزیز بلند گفت :عمو، منم وبلاگ دارم !
حاج آقا کشاورز صحبت رو کشوند به بحث شهدا و اینکه چطور شد به این مقام رسیدن. گفتن مهمترین چیزی که باعث شاخص شدن شهدا می شه اینه که تونستن خودشون رو پیدا کنن... و ادامه دادن: شهدا تو سن کم خودشون رو پیدا کردن ولی من تا به این سن رسیدم هنوز نتونستم خودم رو پیدا کنم ... که باز هم کوثر خانم افاضه ی فضل فرمودن و گفتن : عمو ، من پنج سالمه پیدام!! و اتوبوس از خنده منفجر شد...
راستی کوثر خانم ما اصلا اهل خالی بندی نیستا! اینم وبلاگش: شاهد روزهای کودکی