و پیرزن هایی با قد خمیده و دست به کمر از آخرین شیار فتح المبین با هن و هن خودشان را بالا می کشیدند.
اگر نمیدیدم اشک آن مادر را و صدایش را که می گفت قربان مظلویتت مادر جان، قربان مظلویمیتت سید الشهدا، و اگر نمیدیدم آن نگاه جویندهی را در آن دیگری، و اگر درک نمی کردم عشق تک تک شان را که بالا می آمدند، هر آینه پسرک را به سلابه می کشیدم که چرا اینها را از مسیر صاف نیاوردی و به داخل شیار کشاندی.
تمت و خدای از سر تقصیراتمان بگذرد
فتح المبین است..