سفارش تبلیغ
صبا ویژن


   گردگیری
   نوشته شده توسط :اویس در 89/3/2 - 2:54 ع

امروز روز فتح خرمشهر که هست و
صبح یکی از دوستان اینو : "فتح خرمشهر فتح خون نیست،فتح ارزش هاست" ، آف گذاشته بود و
 همایش پارسی بلاگ و
یاد قدیما و یاد با آن روزگاران یاد باد و
حتی دیدار بچه های اردوی قدیم و
این همه گرد بلاگ تا پلاک و
به قول مخ‏تش دلتنگی  و (البته دلتنگ اردو) و
تازه غرش مدیر اردو توی همایش و
و ... 
باعث شد، که اینو بزارم ...



... نظر ...

   احمد- احمد، مهدی
   نوشته شده توسط :اویس در 89/1/18 - 11:16 ص

احمد- احمد، مهدی
مهدی جان ، احمد بگوشم
این آوایی بود که خیلی زیاد میون دو نفر رد و بدل میشد .

بعد از تشکر و قدردانی و ... از تموم بروبچ اردو بالاخص مسئولین، خدمتگذاران و کارگران و کارگردانان و ...
از لحظه‏ای که از اردو برگشتیم،‏ می خواستم یه تشکر جانانه و بیادموندنی از یکی از دوستان که هرگز به چشم نیومد بکنم.هر چند اینجا و اینطوری، نمی‏تونم حقشو ادا کنم!
این پست هم فقط برا اونه !

کسی که همیشه و همه جا دیده‏ می‏شد ولی دریغ از کمی کمک ، دریغ از کمی توجه
کسی که اگه نبود شاید خیلی از کارای تدارکات و هماهنگی ها و ... توی اردو (البته زمین نمی موند، چون کسی دیگه این کارارو می‏کرد!!!) اما فکر نکنم به این خوبی انجام می‏شد.

من که شاهد بودم مدیر اردو از هر 4 تا تماس موبایلی، یکیش به این شخص بود برای هماهنگی و انجام کارها.
شب و روز - وقت و بی وقت - خسته باشی یا نباشی - استراحت کرده‏باشی یا نکرده باشی و ... باید کارارو راست و ریس می‏کردی.‏
و چه حیف شد که من نتونستم کمکش کنم ...(البته برخی از دوستان بعضی جاها یاریش می‏کردند، که اینجا باید گفت ایول)
اجرش با شهدا و خیل دعای دیگه که اینجا جاش نیست.

پ.ن: عکسشم بعد از یه سری تغییر میزارم.

اینم عکسش

اردوی بلاگ تا پلاک 5




  • کلمات کلیدی : بلاگ تا پلاک 5
  • ... نظر ...

       از ساندیس تا تحریم
       نوشته شده توسط :اویس در 88/12/27 - 9:11 ص

       ...  جریان ساندیس از ابتدای اردو با بچه ها بود، شاید میشه گفت با اونا منزوج شده بود. به هر حال ..
    که آخرشم کار دست ما داد، فقط ما نه بلکه همه !
    ماجرا از اونجایی شروع شد که توی اردوگاه (فکر کنم میثاق) اهواز، آقایون هوس خوردن ساندیس بهشون دست داد، خوب یکی بانی شد و برای همه ساندیس خرید و از اونجایی هم که با اردوگاه خانوما فاصله زیاد بود، لذا برای اونا نخرید و نصیبشان نشد !D:
    از قضا فردای اون شب عکسهای مربوط به ساندیس خوری آقایون لو رفت !!! که البته عمدی نبود و خیلی تصادفی شد ...
    یه پرانتز اینجا باز کنم - یکی خانوما روز قبل توی دهلاویه همه رو بستنی مهمون کرد، که البته فکر کنم به دلیل عدم اطلاع رسانی به آقایون کسی متوجه نشد! - پرانتز بسته.
    به غیر از ساندیس خوری آقایون، صبح بعد از دهلاویه (هویزه) یکی آقایون به خاطر گرفتن معافیت سربازی به آقایون بستی داد ولی خانوما ....
    که با لو رفتن بستی هویزه و ساندیس اهواز دیگه خانوما تاب نیاوردن و آقایونو تحریم و تهدید کردند که مِن بعد هر چیزی که خریدند، فقط برای خودشون می خرند و به آقایون نمی دن!
    راستی اینو یادم رفت بگم که خانوما از رانی‌های توی اروندکنار هم محروم مونده بودند!!!!!
    و این باعث شد به ما(من و ابوالفضل و مهدی) که رابط و واسط آقایون و خانوما بودیم به دید دو رو یا بهتر بگم دو وَر(یعنی هم این وَری و هم اون وَری) نگاه بشه، اونم تو دل ...، یعنی اتوبوس خانوما !
    لذا طبق این تحریم آقایون از چیپس و بستنی خرم آباد محروم محروم محروم شدند .
    ما هم از اونجایی که دوست نداشتیم نزاعی بین این دو اتوبوس در بگیره و می‌خواستیم جلوی یه اختلاف حتمی رو بگیریم، مجبور بودیم، هم دست آقایون رو کوتاه نکنیم و هم دست خانوما رو !!!!

    پ ن 1: اگه اطلاع رسانی به موقع و درست صورت می‌گرفت، حتما چنین نمی‌شد.
    پ ن 2: با نگفتن بعضی چیزا و راز دار موندن، می‌توان از بروز برخی اختلافات جلوگیری نمود.
    پ ن 3: اصلا ما که برای خوردن و این چیزا اونجا نرفته بودیم، هدفمون چیز دیگه‌ای بود !!
    پ ن 4: عکسای ساندیس خوری و ... رو هرکی داره برام بفرسته تا بزارم.




  • کلمات کلیدی : ساندیس
  • ... نظر ...

       فکرهای جامونده !!!
       نوشته شده توسط :اویس در 88/12/25 - 9:25 ص

    سلام به هم پلاکی های بلاگی 5 !
    امیدوارم دلهامونو جا گذاشته باشیم،‏ نه کفشامونو ...اردو بلاگرها به مناطق جنگی جنوب 5
    اومدیم تا قلمگری کنیم از روایت راویان خوب از دسته راهیان نور ... که باشه بَرا بَد !!!
    ...

    " تنها چند ساعت بیش نیست که از مهمونی شهدا دور شدیم، مثل اینکه داره از فیوضاتشون، کم میشه و اولین دلیلش همین شام امشبه که قسمتمان نون و پنیر شد! " اینو یکی از دوستان توی خرم‌آباد موقع شام گفت.
    آخه تا اونجا بودیم حتی از غذایمان هم کم نگذاشتند !!! نمی دونم رفته بودم مهمونی خونه خاله یا مهمونی شهدا ...

    فقط خیلی خوش گذشت.




  • کلمات کلیدی : اردو، بلاگرها، مناطق جنوب
  • ... نظر ...

    <      1   2